ماشین
ساعت سه بعد از ظهر جمعه است ، امروز آخرین جمعه سال 1392 است و من هم کلی کار دارم البته از کارهای خونه تکونی فقط یک کوچولو از آشپزخونه مونده و بماند که هر چی هم تمیز و مرتب می کنم باز هم فایده نداره و اصلا این خونه جمع بشو نیست ، گله به گله خونمون صف ماشینهای فرهامه که پشت سر هم قطار شدند که یا بنزین بزنند یا برن فروشگاه یا پارک کنند از اون طرف می بینی یک جای دیگه چند تا ماشین خوردن بهم و از هم آویزونند و منتظر آقا پلیسند تا بیاد و ببینه کی مقصره و من حتی جرات ندارم بهشون دست یزنم و گرنه با یک صدای بلند مواجه می شم که می گه :" ا آقا نتون صحنه تصادف رو بهم نزن ، مده نمی بینی تصادف شده باید پلیس بیاد ". و یا در قسمت دیگه خونمون شاهد یک پا...
نویسنده :
مامان فرهام
16:50